شرایطی که آن را به عنوان واقعیت زندگیمان پذیرفتهایم باور نکنیم. مشکلاتی که در آن هستیم و آن را به عنوان واقعیت زندگیمان پذیرفتهایم باورش نکنیم. ما راهی نداریم جز اینکه بپذیریم، آن مشکلات را خودمان با باور هایمان خلق کردهایم.
یکی از کاربردهای همگانی و محاورهای واقعیت عبارت است از: درک حاصل از رویدادها و اتفاقات یا نوع اعتقاد و نگرش به آنان. با در نظر گرفتن این موضوع، واقعیت شما با واقعیت من فرق میکند. این تعریفی است که درباره واقعیت در ویکی پدیا آمده است.
چیزی به عنوان واقعیت در این جهان وجود ندارد. همه را خودِ ما، با ذهن و باورهایمان خلق کردهایم. محدودیت فقط در ذهن ما آدمهاست.
هیچ چیز در این دنیا ایستا نیست. جهان پیوسته در حرکت است و هرگز از این حرکت باز نمیایستد. همه چیز در حال ارتعاش است. حتی افکار و اندیشههای ما. حتی احساس ما!
کار جهان (سیستم خداوند) این است که افکارِ ما را جذب کند و آن را به مادّه تبدیل کند. ما آدم دیروز نیستیم، به این دلیل که افکار ما ایستا نیست. افکار ما انرژی است. ماهیت انرژی این است که دائم در حرکت است. تمام مولکولها و اتمهای این جهان در حال جنب و جوش هستند.
تمام سلولهای جسم ما از افکار ما فرمان میگیرند. فکری که هرگز ثابت نیست. ما دائما در حال تفکرّ هستیم و لحظه ای از تفکّر باز نمیایستیم و این تفکّر و انرژیها هستند که زندگیِ ما را خلق میکنند.
اگر امروز مشکلی در زندگیِ ما وجود دارد. اگر امروز در زندگیِمان سختی وجود دارد. شک نکنیم میتواند تغییر کند. میتواند حل شود. به شرط آنکه ما تغییر کنیم. افکار ما تغییر کند.
طبق قانون تغییر: آن مشکل نمیتواند در زندگیِ من ثابت بماند، اگر من از درون تغییر کنم.
این جمله را باید هر روز به خودمان بگوئیم: من خالق 100% شرایط زندگیام هستم. جُز این باشد، عدالت خداوند زیر سؤال میرود.
همه چیز در حال حرکت است، حتی افکار و اندیشههای ما. حتی مشکلات و سختیها. آنها هرگز ماندگار نیستند.
این قانون در مورد همه چیز صادق است. همانطور که مشکلات و سختیها ثابت نمیمانند و تغییر میکنند، ثروت و دارایی هم در زندگی ثُبات ندارند. آنها هم، کاملا به افکار و اندیشههای ما، به باورهای ما گره خوردهاند و وابستهاند.
ثروت و امکانات، قدرت این را ندارند که از خودشان محافظت کنند. به محض اینکه من به سمت پایین سقوط کنم، آن ثروت و نعمت هم از زندگیِ من بیرون میرود!
به محض اینکه من از درون دچار مشکل میشوم و اندیشههای منفی سراغم میآیند، تمام مال و ثروتم را از دست میدهم.
برعکسِ این معادله هم صادق است. وقتی که من از درون شاد هستم، خونسرد هستم، احساس خوبی دارم، طبق قانون و کاملا طبیعی آن اتفاقات بد از بین میروند. راهی جز این ندارند!
شرایط بیرونیِ من، هرگز این قدرت را ندارند که خودشان را ثابت نگه دارند. آنها به افکار و اندیشههای من گره خوردهاند. این یک قانون است.
پس نگاهم به وضعیت نابسمان الانم نباشد. آنها هیچ قدرتی در زندگی من ندارند، وقتی من از درون تغییر کنم.
اوضاع و احوال فعلی من هیچ قدرتی از خودشان ندارند، به این دلیل که آن شرایط به من متصل هستند. یعنی چه؟!
یعنی به محض اینکه من از درون تغییر میکنم، آنها هم تغییر میکنند. فارغ از اینکه چقدر بزرگ هستند، فارغ از اینکه چقدر به زندگیام چسبیده باشند. دست خودشان نیست، باید تغییر کنند!
همه چیز در هر لحظه، در حال تغییر و دگرگونی است و درونِ من است که این تغییر و دگرگونی رو رقم میزند.
من نباید خودم را دست کم بگیرم. من خیلی قدرتمندم. من موجودی هستم کاملا فرکانسی. موجودی که هم قدرت دارد زندگیاش را بسازد و هم قدرت دارد زندگیاش را نابود کند! نمیخواهد بدانم چگونه. این ساز و کارِ این جهان است. این ساز و کار سیستمی است که خداوند طراحی کرده است.
شرایط بدِ بیرونی و اوضاع نابسمانِ فعلی من، کاملا تابع شرایط درونِ من هستند. آنها هیچ قدرتی از خودشان ندارند. این من هستم که آنها را خلق می کنم. و همین من میتوانم آن را تغییر دهم.
بنابراین زانوی غم بغل نمیکنم. کمر همّت میبندم و همانطور که آنها را خلق کردهام، همانطور هم آنها را از بین میبرم. آنها را به شرایط بهتر تغییر میدهم. چرا؟
چون من قدرتمندترین موجود زنده این دنیا هستم. تنها ایراد من این است که خودم را باور نکردهام.
یک سؤال: چرا بعضی از آدمها با داشتن ثروت زیاد، باز هم روحیه و احساس خوبی ندارند؟ و برعکس، آدمهایی هستند که وضعیت مالی خوبی ندارند اما شاد هستند؟ این تفاوت از کجا نشأت میگیرد؟ تمام این جهان بر پایهی قانون و نظم است. بنابراین برای تمام این سوالها پاسخی وجود دارد.
پاسخ در افکار و باورهای ماست. تمام شرایط بیرونی من مثل یک انگل چسبیده است به اندیشهها و باورهای من.
شرایط من کاملا بستگی به من و افکار من دارند. به چه چیزی فکر میکنم؟ چه احساسی دارم؟ من با افکار و احساسم در حال دعوتِ اتفاقات، افراد و شرایطی در همان سطح فرکانسی هستم. احساس خوب = اتفاقات خوب . احساس بد = اتفاقات بد.

توهم یا واقعیت – تغییر شرایط زندگی
افکار و احساسات من ریشه در باورها و عادتهای من دارند.
چه بسیارند افرادی که ثروتمند بودند، اما با بد شدن احساسشان، با ادامه دادن و ماندن در احساس بد، و بعد افسرده شدنشان، تمام داراییشان را از دست دادند.
چه میشود که این اتفاق رخ میدهد؟ همه چیز در ذهن ما اتفاق میاُفتد. جهان بیرون هر کدام از ما انسانها تجلی افکار درون ماست. هر چه که در درون ماست، در بیرون هم متجلّی میشود.
هر چیزی که در زندگی من وجود دارد، واقعیت نیست! من آن را به عنوان واقعیت زندگیام نمیپذیرم. اما میپذیرم که من، آن را با افکار و باورهایم خلق کردهام. این تنها واقعیتی است که آن را میپذیرم!
چیزی به نام واقعیت معنا ندارد. همه چیز را ذهن من خلق میکند. این تنها واقعیتی است که آن را میپذیرم!
آن چیزی که دوستش دارم و احساس خوبی به من میدهد، خودم خلق کرده ام. آن چیزی که دوستش ندارم و احساس خوبی به من نمیدهد را هم خودم خلق کردهام. آگاهانه یا نا آگاهانه. اما تفاوت بسیار است بین خلق ناآگاهانه با خلق آگاهانه.
وقتی آگاهانه خلق میکنم، به قدرت خودم ایمان میآورم. به قدرت باورهایم ایمان میآورم.
ذهن من پُر شده از باورهایی که نه توسط خودم، بلکه توسط والدین، جامعه، مدرسه، فرهنگ، رسانه، مذهب و … به عنوان ورودی به ذهن من داده شده است.
افکار و باورهایی که واقعیت زندگیِ امروز من را خلق کرده است، اما من آن را به عنوان واقعیت زندگیام نمیپذیریم. به یک دلیل خیلی ساده. چون من آگاهانه آن باورها را در ذهنم نساختهام. آن باورها توسط دیگران در ذهن ما ساخته شده است.
قرار این بوده است که من خلق کنم. نه ذهن من! قرار این بوده است که من خالق زندگیام باشم نه ذهن من. ذهن من تنها یک ابزار است که باید در خدمت من باشد. نه اینکه من در اسارت ذهن باشم.
این وضعیت، شرایط و اوضاع بد را به عنوان واقعیت زندگیام نمیپذیرم. اگر امروز در شرایط سختی زندگی میکنم. من و باورهایم آن را خلق کردهایم. فارغ از کشوری که در آن زندگی میکنم. فارغ از حکومت، فارغ از شرایط اقتصادی… .
همه را خودم با باورهایم خلق کردهام. درست مثل زمینی که هر بذری در آن بکاری. یک روز همان را، به عنوان محصول به من برمیگرداند.
فارغ از اینکه آن زمین در چه کشوری، در چه شرایط اقتصادی، در چه موقعیت و مکان جغرافیایی قرار دارد.
افکار ما هم دقیقا شبیه بذری هستند که وقتی در وجودمان کاشته میشوند و تبدیل به باور میشوند. فارغ از اینکه در چه شرایط و در چه کشوری زندگی میکنم، روزی تبدیل به محصول میشوند. محصولش همان اتفاقات زندگیام هستند.
محدودیت فقط در ذهن ماست. سرنوشت قابل تغییر است. این ما هستیم که سرنوشتمان را رقم میزنیم. هیچ چیز از قبل برای ما رقم نخورده است.
هیچ چیز در بیرون نیست. بیرون هیچ خبری نیست. همه چیز درون ماست. بیرون از خودمان دنبال چیزی نگردیم. سرنوشت همهی ما، از درون ما شروع میشود. ما نامحدود خلق شدهایم.
خداوند همه چیز به ما داده، اما آن را درون خود ما قرار داده است. اما ما کلیدش را گُم کردهایم!
ما در بیداری در حال خواب دیدن هستیم. زمانی که میمیریم، تازه از خواب غفلت بیدار میشویم. بیدار میشویم و به آگاهی میرسیم. آن وقت میفهمیم که چه قدرتی داشتهایم. چقدر توانایی داشتهایم اما از آن هیچ استفادهای نکردهایم.
یا استفاده کردهایم، اما بر علیه خودمان! در جهت نابودیِ خودمان! خوش به سعادت آن آدمهایی که در همین دنیا و قبل از مرگ به این آگاهی میرسند.